به روزترین مطالب توسط نویسنده مسعود
نوشته شده توسط : مسعود

 

رمان الهه ناز
قسمت هشتم
خيلي خوشحالم! خيلي!
ممنونم
خودتون ديدين چي به من گفت . قسم ميخورم فراموش كرده بودم .منظوري نداشتم .
مي دونم. منصور هم اهل اين حرفها نيست .خودم تعجب كردم .نمي دونم چرا اينكار رو كرده
عيب نداره، عوضش باعث شد صداي قشنگ شما رو بشنوم . همينكه به آرزوم رسيدم همه چيز رو فراموش كردم
ممنونم عزيزم
چرا سكوت مي كردين مادرجون؟
خب، آدم تا شنونده نداشته باشه براي چي بايد حرف بزنه؟
ولي من كه بودم
ميترسيدم به منصور بگي، ولي امروز ديگه طاقتم تموم شد
يعني بازهم نمي خواين اون بفهمه
نه
چرا؟ اون آرزو داره با شما حرف بزنه وجواب بگيره
بايد تنبيه بشه
تنبيه بشه؟ چرا؟
يه روز بهم گفت قرتي بازي وحرافي من باعث مرگ پدر وخواهرش شده ، منم، هم خودم رو تنبيه كردم هم اونو
پس با بقيه چرا حرف نزدين؟
نميخواستم فكر كنن با منصور قهرم .ولي خدا تو دختر مهربون و پاك رو برام فرستاد
باور كنيد از لحظه اي كه ديدمتون مهرتون به دلم نشست .خيلي دوستتون دارم
من هم همينطور عزيز دلم . قول بده به منصور نگي
اگه ميخواستم اينجا بمونم اين قول رو نمي دادم . ولي حالا مي دم.
مگه ميخواي بري؟
بله مادر، بهتره برم .اجازه بدين غرورم رو حفظ كنم .شما هم كه الحمدالـله ديگه نياز به من ندارين .مي دونم كه دلم براتون خيلي تنگ ميشه .صبحها ميام بهتون سر ميزنم
من به تو نياز دارم. نذار پشيمون بشم كه چرا حرف زدم
نه، من قبل از صحبت شما اين تصميم رو گرفتم .ديگه نميتونم اينجا بمونم
ميخواي از دوريت دق كنم و دوباره عصبي بشم ؟
خدا نكنه
پس بمون
شرمنده‌م نكنين .الان نرم چند روز ديگه مهندس عذرم رو ميخواد .چون شما كه نمي خواين باز هم حرف بزنين
اون چنين كار نمي كنه
چيزي رو كه اصلا فكرشو نميكردم ، امشب ديدم . اينكه ديگه پيش بيني شده‌س
خانم متين بلند شد وگفت: تو هيچ جا نمي ري ، چون من نمي ذارم و بطرف در رفت
اگه نديدمتون خدانگهدار مادر
صبح بايد بياي وگرنه از دستت ناراحت مي شم .و رفت
بلند شدم و از اتاق بيرون رفتم .دست و صورتم را شستم و به اتاق برگشتم وسايلم را جمع كردم .ساكم را برداشتم و پايين رفتم . خير سرش نشسته بود حساب كتاب ميكرد (( ايشاءا... مرده شور ببردت! ايشاءا.... كارخونه ات رو سيل ببره . هم آغوش الناز ديوونه بشي كه زجرت بده ، انقدر كه هرروز آروزي منو......)) به ثريا برخوردم .اِ خانم تشريف آوردين؟ داشتم مي اومدم صداتون كنم براي شام
با زاويه ديدم متوجه شدم سرش را بالا كرد و به ما خيره شد
ممنونم ثريا خانم. من دارم مي رم. اگه بدي ديدين حلال كنين
كجا دارين مي رين؟
خونه خودم. درجوارتون خوش گذشت .از قول من از بقيه خداحافظي كنين
بلند شد بطرف ما آمد .ثريا گفت: آخه براي چي دارين مي رين؟ ما همه بشما عادت كرديم گيتي خانم
آدمها بايد تو اين دنيا به هيچ چيز عادت نكنن .منم بشما عادت كردم ، ولي مجبورم ثريا خانم
در سه قدمي ما ايستاد و با خونسردي گفت: كجا خانم رادمنش؟
دلم نميخواست حتي جوابش را بدهم، ولي بالاخره نان و نمكش را خورده بودم .گفتم: اونجا كه دل خوشه
صبح كه تشريف ميارين؟
نخير
از دست من ناراحت شدين؟
بله،ولي زود فراموش ميكنم .اين مرام بعضي از پولدارها و به اصطلاح متشخص هاست .
طعنه مي زنين؟
حرف دلم رو ميزنم
دستهايش را در جيبش كرد وگفت: پس بالاخره جا زدين
حالا ميفههم كه نه تقصير پرستارها بوده ، نه تقصير مادر
اگه شما برين من جواب مادر رو نميتونم بدم.
ايشون كه از شما سوالي نمي كنن .تازه بهتر بود قبلا به اين مسئله فكر ميكردين
خانم عزيز ، خب شما چرا فراموش كردين بگين؟
شما كه قضاوت فرمودين .فكر كنين به همون علت
خب، شايد من زود قضاوت كردم .معذرت ميخوام
گاهي اوقات عذرخواهي غرور آدمها رو برنميگردونه مهندس متين .با اجازه تون مي رم . براي همه چيز ممنون .ثريا خانم خداحافظ
صبر كنين!
ثريا گفت: گيتي خانم، آقا كه معذرت خواهي كردن .حتما براشون عزيز ومحترميد
عزيز ومحترم؟ عزيز ومحترم نه ثريا خانم .عزيز ومحترم كس ديگه اي‌يه .تازه امروز نرم فردا بيرونم ميكنه
متين چنگي به موهايش زد وگفت: حالا تا اون موقع .فعلا كه مادر به شما عادت كرده،از كارتون راضي ام ، حرف زدن مادر اهميتي نداره. فقط تصميم داشتم ديگه خرج تراشيهاتون رو قبول نكنم
اونها خرج تراشي نيست، فراهم كردن زمينه آرامش و رفاهه
حالا هرچي كه شما اسمش رو مي ذارين، ديدين كه موثر نبود.
بود. خيلي معذرت ميخوام كه اين رو ميگم ، ولي ديدن نتايج كار من چشم بصيرت ميخواد
مادر فقط كمي اجتماعي تر شده، همين
اين كافي نيست؟ مگه من چند وقته كه اينجا هستم ؟هنوز يه ماه نشده
من دوست دارم مادر رو مثل سابق ببينم .شاد و پرانرژي و پرحرف
مگه از پرستارهاي قبلي چنين انتظاري داشتين كه از من دارين؟
خب شما روانشناسي و مرتب خرج مي تراشين كه بلكه مادر روحيه اش عوض شه.
من به اندازه يه روز پول تو جيبي شما خرج تراشيدم . اون رو هم حاضرم تقديم كنم
منظورم اين نبود
كمي فكر كنين چيكار كردين كه مادرتون باهاتون يه كلمه حرف نمي زنه
من؟
بله،شما
اينم از نگاهش فهميدين؟
سكوت كردم
با شما چرا حرف نمي زنه ؟ شما كه درياي محبت و احساسيد .
باز سكوت كردم .نه، قول دادم. بايد جلوي دهانم را بگيرم
چرا سكوت كردين ؟حرف منطقي جواب نداره،آره؟
راهم را كشيدم بروم
خانم عزيز ، من عذرخواهي كردم، چقدر كينه اي هستين!
متاسفم .اينجا ديگه جاي من نيست .خداحافظ!
اقلا صبر كنين حقوقتون رو براتون بيارم
من حقوق نميخوام
من دوست ندارم منتي رو سرم باشه
منتي نيست .من حقوقم رو يه ساعت پيش گرفتم
با تعجب نگاهم كرد .
چيزي كه من گرفتم مادي نبود
آه! همون نگاه مادرانه!
سري به افسوس تكان دادم و خودم را به در رساندم
صبر كن گيتي جان
بر جا ميخكوب شدم .بطرف پله ها برگشتم . همه با دهان نيمه باز به خانم متين چشم دوخته بوديم كه از پله ها پايين مي آمد و با غضب به منصور نگاه ميكرد. رو به روي منصور قرار گرفت و گفت: تو هيچكس رو براي خودت نگه نمي داري، البته برخلاف خواسته قلبي ات
بعد جلو آمد وگفت: مگه قرار نشدنري عزيزم
گفتم كه بايد برم مادرجون. بهتون سر ميزنم .قهر كه نكردم .مي رم كه مهندس و الناز خانم راحت باشن
اگه بري يك لحظه اينجا نمي مونم به روح محسن و مليحه قسم، مي رم ساختمون پشتي
منصور و ثريا خانم به من نگاه ميكردند
تو مگه بخاطر منصور اومدي كه بخاطر منصور بري. تو براي من اينجا هستي و منم دوست دارم كه بموني .چيه خشكت زده منصور؟
والـله منم دوست دارم گيتي خانم بمونن مامان جان.چند بار عذرخواهي كردم.بازم ميگم .گيتي خانم، معذرت ميخوام.دلتون مياد كه مامان منو ترك كنين؟...... ثريا ساك و كيف گيتي رو بگير ببر بالا
چشم،الهي شكر! نمي دونين چقدر خوشحالم كه شما رو در حال صحبت مي بينم ، خانم جون!
ممنونم ثريا
ثريا كيف و ساك را از من گرفت.
مامان جان شما از كي صحبت مي كنين؟باورم نميشه.
از وقتي اشك عزيز دل منو در آوردي
من حاضرم دارم بزنين گيتي خانم .سرحرفم هستم
لبخند تلخي زدم
چرا به من نگفتين مادر باهاتون صحبت كرده؟ فقط در برابر سوالات من سكوت كردين
براي اينكه من ازش خواستم
متين مادرش را در آغوش كشيد وگفت: نمي دونم بخندم يا گريه كنم .الهي شكر .خيلي خوشحالم . و مادرش را بوسيد .
خانم متين دست دور شانه هاي من انداخت وگفت: بيا بريم شام بخوريم عزيزم
چند قدم كه رفتيم منصور گفت: گيتي خانم؟
بله؟
منو بخشيدين؟
مهم نيست
بخاطر همه محبتهاتون ممنونم . شما لطف بزرگي كردين
من فقط وظيفه‌م رو انجام دادم
من رو به محفل گرمتون دعوت نمي كنين؟ منم گرسنمه.
من و مادر لبخند زديم . مادر گفت: تو برو محفل الناز خانم .اونجا گرمتره . گرسنگيت رو هم برطرف ميكنه
انگار يخ روي دلم گذاشتند .خيلي دلم خنك شد كه حرف دل مرا زد
منصور با لبخند گفت: الناز كيه ديگه. حالا ما يه غلطي كرديم .البته ببخشيد
پس اگه غلط كردي بيا بشين پسرم
دور ميز نشستيم
خب از كي دست يه يكي كردين منو فريب بدين؟
از وقتي گيتي جون حقوق گرفت
زديم زير خنده
پس حقوقتون رو گرفتين. خرو شكر
مادر دست دور گردنم انداخت وگفت: تا آخر عمر هم نمي تونيم حقي رو كه به گردن ما داره ادا كنيم .اين دختر جواهره
تازه فهميدين مامان جان؟
فكر نميكردم انقدر كينه اي باشين .خيلي دل نازكين .ماهم كه نازكشي بلند نيستيم متاسفانه
تو برو ناز الناز رو بكش .همون به درد تو ميخوره
اي به چشم.
اين حرفش آتش به جانم زد .حسادت دامن به قتل من بسته بود. معلوم نبود چه مرگش بود .با دست پيش مي كشيد ، با پا پس ميزد
ثريا با ظرف جوجه كباب وارد شد و آنرا سر ميز گذاشت و رفت . منصور براي ما جوجه كباب گذاشت و گفت: يه چيزي بگم باور مي كنيد؟ سكوت كرديم
وقتي احساس كردم گيتي خانم داره ميره زانوهام سست شد. بخدا قسم
چرا منصور؟ باز مادر بود كه حرف دل مرا ميپرسيد
واي مادر! وقتي مي گيد منصور بند دلم پاره ميشه .تازه قدر كلمه به كلمه حرفهاتون رو مي دونم
ممنونم پسرم . جواب منو ندادي صحبت رو عوض نكن
خب جواب شما رو نمي تونستم بدم
من كه باهات حرف نمي زدم . پس دروغ نگو . آخ كه سرتاپات رو جواهر بگيرن مادر!
خب، شايد بخاطر اينكه اگه حساب كتابام با هم نخوند از ايشون كمك بگيرم
و ديگه ؟
حوصله دوباره پرستار پيدا كردن نداشتم
و ديگه؟
اِ مامان بس كنيد ديگه، حالا ما يه بار در زندگي به يه حقيقت اعتراف كرديم . پشيمونم نكنين.
حرف دلت رو بزن منصورخان
همين ديگه! دليلي وجود نداره
آخ كه خير از جوونيت نبيني!پسره بي احساس كور! اين همه زيبايي ومحبت چشمت رو نگرفته
با اينحال گفتم: در هر صورت ممنون مهندس
امشب ميخوام به افتخار باز شدن نطق مادر براتون ويولن بزنم .
شام را صرف كرديم و به سالن نشيمن رفتيم .ويولنش را برداشت و شروع به نواختن كرد .آهنگ شاد زيبايي زد .وقتي مادر منصور را در آنحال ديدكه با چه شور و عشقي ويولن مي نوازد، در گوش من گفت: قربون قد وبالاش برم الهي، ولي بهش نگي ها
خنديدم وگفتم: اگه منم بهش نگم، خودتون مي گيد
اگه تو بخواي بري، خب آره.البته برعكسش رو، چون تو رو از من جدا كرده
خنديديم .سرا را به شانه مادر چسباندم و ابراز علاقه كردم.مرا بخودش فشرد
منصور آهنگ را تمام كرد وگفت: ديگه داره حسوديم مي شه ها، وويولن را روي ميز گذاشت
برايش دست زديم و تشكر كرديم .ثريا با سيني چاي وارد شد .من برنداشتم .وقتي رفت بلند شدم و گفتم : با اجازه من مي رم
چرا به اين زودي گيتي خانم ؟
نميخوام شما رو عصباني كنم و حسادتتون طغيان كنه
خانم من شوخي كردم، هرچه مادر عاشق شما ميشه.منم عاشقتر ميشم وخوشحال تر
منظورت چيه منصور؟
منصور با انگشت پيشاني اش را خاراند و گفت: والـله ، خودمم نفهميدم چي گفتم
همه زديم زير خنده.
مهندس ذوق زده شدن مادرجون، آرزوشون بود كه باهاشون حرف بزنين
ميخواي بري خونه عزيزم؟
بله
شب همين جا بمون ديگه
نه ممنون. گيسو منتظره
بهشون زنگ بزنين ، اطلاع بدين گيتي خانم
نه، حالم خوش نيست بايد حتما برم ، ببخشيد
صبح كه ميايين؟
انشاءا....
اگه نيايين ميام دنبالتون ها!
بخانه كه آمدم هنوز از رفتار منصور گيج بودم .گيسو علتهاي مختلفي را براي رفتار منصور مطرح كرد، ولي بنظر من كه او فقط عاشق الناز بود .
*****************************
منصور براي شب سال نو ميهماني بزرگي ترتيب داده و همه در تدارك جشن هستند .اين جشن به افتخار سلامتي خانم متين برگزار ميشود . خانم متين به خياطش سفارش داد لباس زيبايي براي من بدوزد كه از بهترين جنس لمه به رنگ نقره اي است و در نور تلالويي خاص دارد . لباسم مدل ماهي است ، زانو به پايين كلوش ميشود با آستينهاي كوتاه و يقه دلبري كه تا سر شانه ام باز بود . خياط به خواست من شالي از همان جنس براي روي شانه ام دوخت . كفش نقره اي هم دارم كه مناسب اين لباس است لباس خيلي زيبا از آب در آمده ولي چه فايده، آنكه دوست دارم تحسينم كند دلش جاي ديگري است .
دو سه شب مانده به ميهماني، بيخوابي به سرم زده بود .نيمه شب با صداي ويولون متين پايين رفتم و مستقيما به باغ رفتم و روي صندلي نشستم تا دقيق تر گوش كنم . وقتي احساس ميكردم اين شور و نوا بخاطر الناز است . دلم آتش مي گرفت. از آن بدتر رو به رو شدن با الميرا و الناز در جشن بود . سرم را به صندلي تكيه دادم و به آسمان پرستاره چشم دوختم .نسيم خنك به من آرامش مي بخشيد .
بي خواب شدين گيتي خانم؟
بطرفش برگشتم و نيم خيز شدم.
بشينين.راحت باشين خانم
روي صندلي كنارم نشست و سيگاري روشن كرد

 


 
 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 


ادامه مطلب
|
 

 

 


 


گفتم به دام اسیرم گفتا که دانه با من
گفتم که آشیان کو ؟ گفت آشیانه با من

گفتم که بی بهارم شوق ترانه ام نیست
گفتا بیا به گلشن شور ترانه با من

گفتم بهانه یی نیست تا پر زنم به سویت
گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من

گفتم به فصل پیری در من گلی نروید
گفتا که من جوانم فکر جوانه با من

گفتم که خانمانم در کار عاشقی رفت
گفتا به کار خودباش تدبیر خانه با من

گفتم به جرم شادی جور زمان مرا کشت
گفتا تو شادمان باش جور زمانه با من

گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم
زد بوسه بر لبانم گفتا نشانه با من

گفتم دلم چو مرغیست کز آشیانه دوردست
دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من

گفتم ز مهربانان روزی گریزم آخر
گفتا که مهربان باد اشک شبانه با

 

مرد از درون آیینه زن را نگاه کرد

عاشق شدو به زعم خودش اشتباه کرد

 

زیبایی شگفت زن و مرد و وسوسه

اما نه...چشم بست و نگاهی به ماه کرد

 

زن...سیب سرخ...ماه درخشان و ناگهان

شیطان وزید و آدم خاکی گناه کرد

 







:: بازدید از این مطلب : 649
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 28 مرداد 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: